گاهی آدم در کار خودش هم در می ماند

گاهی نمی فهمی که با چیزی که در دلت هست چطور می توانی اینقدر سوءتفاهم ایجاد کنی. چطور می توانی عزیزترین هایت را بی آنکه بخواهی برنجانی. سردرگم می شوی، گیجِ گیج، دست و پا می زنی برای ابراز محبت اما لحظه لحظه در گرداب سوء تفاهم اسیرتر می شوی. بعد خلوت می کنی و می فهمی وادی هایی در دل آدمی هست که حرف در آن راه ندارد. نه تنها با غیرو حتی با خود دوست، که تو با خودت هم نباید حرفش را بزنی. حرفی نیست، توضیحی نیست، خودش خودش است.

احوال دو آدم که به هم دل بسته اند را هیچ کس جز خودشان نمی فهمد، از هر نوع که باشد، از دوست داشتن، تا عشق و حتی دلبستگی مادر و فرزندی

این همه در باب مادر می نویسند اما هیچ کلیشه ای وجود ندارد. نه به تعداد مادر ها که به تعداد آدم ها انواع عشق مادر و فرزندی وجود دارد. هرمادر هر فرزندی را به نوعی دوست می دارد که در خصوص دیگری آنگونه نیست، بحث بر سر شدت و ضعف و بیش و کمی نیست. بحث بر سر جنس دوست داشتن و عشق ورزیدن است و هیچ کس جز همان مادر و آن فرزند نمی داند که جنس دوست داشتنشان چگونه است و احوال عشق ورزیدنشان از کدام نوع

دوست داشتن بسیار پیچیده تر است. دوستی واژه ی آشنایی است که برای هرکس معنایی خاص خود را دارد. هرکس روایتی دارد از زیباترین و آرامش بخش ترین حس زندگی. در میان هر دو دوستی حالتی است که اوج و فرودش را فقط خودشان می فهمند

کسی چه می داند که دلبستگی دو آدم تا چه عوالمی می رود و می آید. تمنای خواستن دو روح قصه نامکرری است. نمی دانم آیا عشق را هم باید شاخه ای از همین دوست داشتن دانست یانه. دوست داشتنی که بی شک تمنای جسمانی جزء لاینفک آن است

اما جنس عشق متفاوت است. عشق آرامش نمی آورد، تلاطم می آورد. داغ است و آتش زا. اما دوست داشتن نرم و دلنشین است

لبخندی کفایت می کند تا غصه از دلت برود. حضور دوست تو را به خلسه ی آرامش بخشی می برد. فشردن دستی یا حتی کلام آشنایی

بازهم خودم کلیشه ساختم. نه هیچ آدابی و ترتیبی ندارد. این شاید فقط روایت من است از دوستی. هر دلی زخمی دارد و هر روحی خلایی، تنهایی های هر آدمی رنگ خاص خودش را دارد. برای همین است که دوستی هایمان را باید در نه توی سینه نهان کنیم.

هیچ کس نمی فهمد، هرکس از ظن خود گمانه ای می زند و همه به غلط، همه درگیر سوء تفاهمی که هرگز تمام نخواهد شد

دوستی آشنا ترین کلمه ی غریب این دنیاست

بدترین اتفاق این است که بگذاریم کسی نگاهش را به ما غالب کند. فرقی نمی کند چه کسی باشد. خواهر، پدر، همکار یا دوستی دیگر

مرگ دوستی فرامی رسد، به یکباره یا کم کم. روزی که دوستیت را از پشت عینک دیگری نگاه کنی، شیشه ی نازک عمر دوستی را شکسته ای

رنگ ها قاطی می شود، دیگر نمی فهمی که کجای کار هستی. انگار سقف خانه ی دوستی که مامن آرامش بود بر سرت آوار می شود. می ترسی و حالا نمی دانی که دوستت با کدام عینک به این منظره نگاه می کند، شک می کنی که با کدام فرهنگنامه عبارت ها را ترجمه می کند

بنابراین مسخره ترین و وحشتناک ترین و بی معنا ترین کار دنیاست که بخواهی دوست داشتنت را برای کسی معنی کنی.حتی برای خودت، حتی برای دوستت. دوستی حال و هوایی است که جز خودش تعبیری ندارد. مشابهی، تمثیلی و ترجمه ای ندارد، ذاتش بی همتاست

خوش به حال آنها که دوستی ای دارند و ذاتش را از گزند هر تعبیر و گمانه ای محفوظ داشته اند. خوشا دلی که آرامش و امنیت دوستیش را از گزند قالب ها و رنگ ها رهانیده است. خوشا اشکی که در خلوت برای دوست بریزد و هیچ کس نداند که از سر شوق است یا دلتنگی. خوشا روحی که به شادی دوست تا دور دست های آسمان اوج می گیرد و هرآشنایی در خلوتشان غریبه است

" /> تو میان ما ندانی که چه میرود نهانی - هاله حامدی فر | Haleh Hamedifar

تو میان ما ندانی که چه میرود نهانی

اشتراک گذاری

تو میان ما ندانی که چه میرود نهانی

Like
Like Love Haha Wow Sad Angry
121
 گاهی آدم در کار خودش هم در می ماند

گاهی نمی فهمی که با چیزی که در دلت هست چطور می توانی اینقدر سوءتفاهم ایجاد کنی. چطور می توانی عزیزترین هایت را بی آنکه بخواهی برنجانی. سردرگم می شوی، گیجِ گیج، دست و پا می زنی برای ابراز محبت اما لحظه لحظه در گرداب سوء تفاهم اسیرتر می شوی. بعد خلوت می کنی و می فهمی وادی هایی در دل آدمی هست که حرف در آن راه ندارد. نه تنها با غیرو حتی با خود دوست، که تو با خودت هم نباید حرفش را بزنی. حرفی نیست، توضیحی نیست، خودش خودش است.

احوال دو آدم که به هم دل بسته اند را هیچ کس جز خودشان نمی فهمد، از هر نوع که باشد، از دوست داشتن، تا عشق و حتی دلبستگی مادر و فرزندی

این همه در باب مادر می نویسند اما هیچ کلیشه ای وجود ندارد. نه به تعداد مادر ها که به تعداد آدم ها انواع عشق مادر و فرزندی وجود دارد. هرمادر هر فرزندی را به نوعی دوست می دارد که در خصوص دیگری آنگونه نیست، بحث بر سر شدت و ضعف و بیش و کمی نیست. بحث بر سر جنس دوست داشتن و عشق ورزیدن است و هیچ کس جز همان مادر و آن فرزند نمی داند که جنس دوست داشتنشان چگونه است و احوال عشق ورزیدنشان از کدام نوع

دوست داشتن بسیار پیچیده تر است. دوستی واژه ی آشنایی است که برای هرکس معنایی خاص خود را دارد. هرکس روایتی دارد از زیباترین و آرامش بخش ترین حس زندگی. در میان هر دو دوستی حالتی است که اوج و فرودش را فقط خودشان می فهمند

کسی چه می داند که دلبستگی دو آدم تا چه عوالمی می رود و می آید. تمنای خواستن دو روح قصه نامکرری است. نمی دانم آیا عشق را هم باید شاخه ای از همین دوست داشتن دانست یانه. دوست داشتنی که بی شک تمنای جسمانی جزء لاینفک آن است

اما جنس عشق متفاوت است. عشق آرامش نمی آورد، تلاطم می آورد. داغ است و آتش زا. اما دوست داشتن نرم و دلنشین است

لبخندی کفایت می کند تا غصه از دلت برود. حضور دوست تو را به خلسه ی آرامش بخشی می برد. فشردن دستی یا حتی کلام آشنایی

بازهم خودم کلیشه ساختم. نه هیچ آدابی و ترتیبی ندارد. این شاید فقط روایت من است از دوستی. هر دلی زخمی دارد و هر روحی خلایی، تنهایی های هر آدمی رنگ خاص خودش را دارد. برای همین است که دوستی هایمان را باید در نه توی سینه نهان کنیم.

هیچ کس نمی فهمد، هرکس از ظن خود گمانه ای می زند و همه به غلط، همه درگیر سوء تفاهمی که هرگز تمام نخواهد شد

دوستی آشنا ترین کلمه ی غریب این دنیاست

بدترین اتفاق این است که بگذاریم کسی نگاهش را به ما غالب کند. فرقی نمی کند چه کسی باشد. خواهر، پدر، همکار یا دوستی دیگر

مرگ دوستی فرامی رسد، به یکباره یا کم کم. روزی که دوستیت را از پشت عینک دیگری نگاه کنی، شیشه ی نازک عمر دوستی را شکسته ای

رنگ ها قاطی می شود، دیگر نمی فهمی که کجای کار هستی. انگار سقف خانه ی دوستی که مامن آرامش بود بر سرت آوار می شود. می ترسی و حالا نمی دانی که دوستت با کدام عینک به این منظره نگاه می کند، شک می کنی که با کدام فرهنگنامه عبارت ها را ترجمه می کند

بنابراین مسخره ترین و وحشتناک ترین و بی معنا ترین کار دنیاست که بخواهی دوست داشتنت را برای کسی معنی کنی.حتی برای خودت، حتی برای دوستت. دوستی حال و هوایی است که جز خودش تعبیری ندارد. مشابهی، تمثیلی و ترجمه ای ندارد، ذاتش بی همتاست

خوش به حال آنها که دوستی ای دارند و ذاتش را از گزند هر تعبیر و گمانه ای محفوظ داشته اند. خوشا دلی که آرامش و امنیت دوستیش را از گزند قالب ها و رنگ ها رهانیده است. خوشا اشکی که در خلوت برای دوست بریزد و هیچ کس نداند که از سر شوق است یا دلتنگی. خوشا روحی که به شادی دوست تا دور دست های آسمان اوج می گیرد و هرآشنایی در خلوتشان غریبه است

Like
Like Love Haha Wow Sad Angry
121

نظر بدهید