چند روزی است که بی قرارم

نمی فهمم که بهار با من چنین کرده، با من که دختر بهارم، یا حال و هوای تولدی دیگر

یا هیچکدام ، همان بی تابی های دوره ای دل است و دیگر هیچ

هرچه هست می دانم که علاجش جز همین خطی خطی کردن ها نیست

نمی دانم که ما با زندگی هایمان بازی می کنیم یا زندگی ما را به بازی می گیرد

نمی دانم ما خودمان را به موج هایش می سپاریم یا اینکه این طوفان دل ماست که دریای زندگی را به موج می کشاند

هرچه هست این موج این بالا و پایین رفتن ها، این خود را به بیکران عشق سپردن و سرفروبردن ها همه ی چیزی است که از زندگی بیشتر دوست می دارم

این شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین حایل دقیقا اوج لذتی است که دل دیوانه ای چون دل من می خواهد

شاید هم پرواز

تا جایی دلت را رها کنی که هرچقدر می خواهد اوج بگیرد و تو، بنشینی و نگاهش کنی

می دانی که هرلحظه تیری نشانه اش رفته، می دانی که این اوج به هیچ آشیانه ای ختم نمی شود

می دانی که هیچ نیست جز بلند پروازی دلی که تا بی نهایت عشق بال می گشاید

تا کجا دوام می آورد؟ تا کی؟ نمی دانی اما دیر یا زود آن تیر ناگاه یا بر بالش می نشیند و تو تیمار دار زخمش می شوی یا مستقیم قلبش را نشانه می گیرد و در گنج خانه ی دلت مدفونش می کنی

اما پرواز را به خاطر بسپار، پرنده مردنی است

تجربه ی یک تلاطم موج طوفانی یا یک اوج در بیکران به تمام روزهای امن و بی خطر زندگی می ارزد

خوف موجی که هر لحظه تو را به زیر می کشد چالشی است که روحت را صیقل می دهد

لذت پرواز در اوجی که برای هیچکس قابل تصور نیست گویی تمامی خلاء های ناشکیباییت را پر می کند

پرواز بر فراز تمامی باید ها و نباید ها، بر اوج تمام چارچوب ها و کلیشه ها، دل سپردن به سودای دل و دیگر هیچ، دیوانگی را به عمق معنی کلمه درک کردن

 

شاید در کنج تنهایی روزهای خاکستری مزه مزه ی همین خاطره های پر خطر، همان اشک های داغ و همان دل دل کردن های بی نهایت و دلتنگی های ناشکیب کامت را شیرین کند

 

غوطه خوردن در امنیت استخر و پرواز در ارتفاعی امن، کار این دل نیست

" /> پرواز را به خاطر بسپار - هاله حامدی فر | Haleh Hamedifar

پرواز را به خاطر بسپار

اشتراک گذاری

پرواز را به خاطر بسپار

Like
Like Love Haha Wow Sad Angry
71

چند روزی است که بی قرارم

نمی فهمم که بهار با من چنین کرده، با من که دختر بهارم، یا حال و هوای تولدی دیگر

یا هیچکدام ، همان بی تابی های دوره ای دل است و دیگر هیچ

هرچه هست می دانم که علاجش جز همین خطی خطی کردن ها نیست

نمی دانم که ما با زندگی هایمان بازی می کنیم یا زندگی ما را به بازی می گیرد

نمی دانم ما خودمان را به موج هایش می سپاریم یا اینکه این طوفان دل ماست که دریای زندگی را به موج می کشاند

هرچه هست این موج این بالا و پایین رفتن ها، این خود را به بیکران عشق سپردن و سرفروبردن ها همه ی چیزی است که از زندگی بیشتر دوست می دارم

این شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین حایل دقیقا اوج لذتی است که دل دیوانه ای چون دل من می خواهد

شاید هم پرواز

تا جایی دلت را رها کنی که هرچقدر می خواهد اوج بگیرد و تو، بنشینی و نگاهش کنی

می دانی که هرلحظه تیری نشانه اش رفته، می دانی که این اوج به هیچ آشیانه ای ختم نمی شود

می دانی که هیچ نیست جز بلند پروازی دلی که تا بی نهایت عشق بال می گشاید

تا کجا دوام می آورد؟ تا کی؟ نمی دانی اما دیر یا زود آن تیر ناگاه یا بر بالش می نشیند و تو تیمار دار زخمش می شوی یا مستقیم قلبش را نشانه می گیرد و در گنج خانه ی دلت مدفونش می کنی

اما پرواز را به خاطر بسپار، پرنده مردنی است

تجربه ی یک تلاطم موج طوفانی یا یک اوج در بیکران به تمام روزهای امن و بی خطر زندگی می ارزد

خوف موجی که هر لحظه تو را به زیر می کشد چالشی است که روحت را صیقل می دهد

لذت پرواز در اوجی که برای هیچکس قابل تصور نیست گویی تمامی خلاء های ناشکیباییت را پر می کند

پرواز بر فراز تمامی باید ها و نباید ها، بر اوج تمام چارچوب ها و کلیشه ها، دل سپردن به سودای دل و دیگر هیچ، دیوانگی را به عمق معنی کلمه درک کردن

 

شاید در کنج تنهایی روزهای خاکستری مزه مزه ی همین خاطره های پر خطر، همان اشک های داغ و همان دل دل کردن های بی نهایت و دلتنگی های ناشکیب کامت را شیرین کند

 

غوطه خوردن در امنیت استخر و پرواز در ارتفاعی امن، کار این دل نیست

Like
Like Love Haha Wow Sad Angry
71

نظر بدهید