افغانستان یک کشور یک کابوس

اشتراک گذاری

افغانستان یک کشور یک کابوس

Like
Like Love Haha Wow Sad Angry

 

“مرگ یک نفر فاجعه است اما مرگ یک میلیون نفر یک آمار است ”

استالین

روزی که این مقاله را برای اولین بار نوشتم هنوز ماه سپتامبر آغاز نشده بود و روزی که یک پاراگراف به انتهای آن افزودم هنوز افغانستان به اصطلاح آزاد نشده بود. من امیدوارم که قصه درد و رنج افغانستان به پایان رسیده باشد، شاید روش پایان بخشیدن به این مصیبت خیلی هم مهم نباشد ،نمی دانم. من امیدوارم که مقاله من کهنه و کهنه تر شود و تنها خاطره تلخی باشد از روزهایی که بی صدا و پر رنج بر ملت افغانستان گذشت،به هر حال طالبان باشند یا بروند ،برقع ها بر سر باشند یا پاره شوند ، دختران به دانشگاه بروند یا نه همه و همه زمانی ارزشمند است که افغانستان مفهومی پیدا کند به عنوان یک کشور.

سال هاست که در کشوری نه چندان دور از آسایش روزمره ما ایرانیان ملتی در زیر آتش و از رنج گرسنگی تلف می شوند. به راستی باور می کنید که از زمان اشغال افغانستان توسط شوروی تاکنون ۵/۲ میلیون نفر یا کشته شده اند یا از گرسنگی مرده اند. بله در کشور مسلمان و هم زبان هم سایه در هر ساعت حداقل ۱۲ نفر می میرند، یعنی هر پنج دقیقه یک نفر!  و در هر دقیقه یک نفر آواره می شود. کدام یک از ما می دانیم که درد آوارگی چیست؟سربار و طفیلی جامعه دیگری شدن چه مفهومی دارد؟کدام یک از ما صدها نفررا در حال مرگ از گرسنگی دیده است؟کدام یک از ما می دانیم که گرسنگی یعنی چه؟و صدبار بدتر، بچه گرسنه یعنی چه؟تاریخ جهان در کدامین سرزمین به یاد دارد که در مدت بیست سال ،%۱۵ ملتی کشته و %۳۰ آواره شده باشند؟ وجدان های بیدار بین الملل کجاست؟ داعیه داران وجدان و حقوق بشر به کدام خواب رفته اند؟افغانستان سرزمینی است که دیگر حتی زمین امنی برای راه رفتن ندارد.چرا که در جای جای این خاک خشک و بایر و عطش زده مین هایی خفته اند که در هر ۲۴ ساعت ۷ نفر را از درد گرسنگی، فقر وترس رهایی می بخشند! به قول گلرخسار شاعر مشهور تاجیک :” اگر کسی از مردم دنیا برای همه غمی که افغانستان دارد بمیرد عجیب نیست . عجیب این است که چرا هیچ کس از این همه غم نمی میرد.”

این که چرا جنگ های داخلی این ملت را رها نمی کند و چرا سال ها ست روی آسایش ندیده اند و امیدی هم به ثبات نیست ، پرسشی است که پاسخش در تاریخ نهفته است. واقعیت این است که آن چه من و شما به نام کشور افغانستان می شناسیم از درون باور عمومی ندارد ; چرا که ذات دامپرور و قبیله ای این ملت هم چنان حاکم است  و آن ها به جای افغانستان  یکپارچه، تاجیک، هزاره، پشتون و ازبک را می شناسند و سال هاست که به خاطر همین تعصب ها با هم جنگیده اند. هر بار قومی دستاویز منافع کشورهای طمعکار همسایه شده و بر دیگران تاخته. در افغانستان ناسیونالیسم مفهومی ندارد، آن چه هست در همان محوطه کوچک قوم و قبیله خلاصه می شود. تعصب و قومیت اجازه هر گونه رشد و بلوغ سیاسی و اجتماعی را سلب کرده است . هر کس در محوطه قبیله خود محصور است و چیزی را ازبیرون نمی خواهد. درچنین فضای ساده و بدوی است که طالبان متولد می شود . شاید این گروه خشن ، بی منطق ، زورگو و بدوی بزرگ ترین معمای افغانستان باشند ، اما معمایی که پاسخی بسیار ساده دارد ،قصه ای به غایت ساده و کودکانه : “یکی بود یکی نبود. در روزگاران قدیم منطقه ای مشترک بین افغانستان و پاکستان وجود داشت به نام “پشتونستان”. طبق معمول بین دو کشور بر سر حق حاکمیت بر منطقه نزاع بود. تا این که طبق قراردادی این منطقه که نیمی از پاکستان کنونی را تشکیل می دهد به مدت ۱۰۰ سال به هند آن زمان و پاکستان کنونی واگذار شد تا پس از آن به افغانستان برگردد. پاکستان که با شعار بنیاد گرایی اسلام از هند اعلام استقلال نموده بود این بار هم با استفاده از همین حربه به فکر بقای تمامیت ارضی کنونی  و حتی گسترش تا افغانستان افتاد. از طرفی افغانستان پس از سالها جنگ با شوروی  و جنگ های داخلی ، به شدت درگیر قحطی و گرسنگی است ، بنابراین پاکستان پسر بچه های یتیم و گرسنه قوم  پشتون را در مدارسی به عنوان “طالب” می پذیرد. شکم های گرسنه شان را سیر می کند. به فرداهای شیرین فکر می کند و ” طالبان” را می آفریند.” قصه پیدایش طالبان به آخر رسید ولی قصه ایی دیگر وارد فصلی تلخ تر شد . قصه رنج ملتی فراموش شده و بی تصویر، ملتی که زیر خاک های کشورش نفتی برای تاراج نیست تا فریاد وا اسفای بین المللی نجات شان بخشد و رنگ دلارهای نفتی نور را به چشمان کور داعیه داران حقوق بشر بازگرداند. قصه رنج دخترکانی  که حسرت مداد در دست گرفتن دارند، قصه درد زنانی که همچون جذامیان رقت و آمد می کنند، قصه رنج انسان هایی که به جرم زن بودن خاموششان کرده اند،قصه جوانانی که پای خود را به خاطر کینه پدرانشان که در دل خاک خفته اند از دست می دهندو قصه وجدان های بیدار و قلب های فداکاری که از آسایش اروپا و آمریکا به زیر آتش و توپ آمده اند تا به افغانستان کمک کنند اما تنها اشک می ریزند . این قصه ادامه دارد و هر روز فصلی دردناک تر را آغاز میکند. این قصه ،قصه رنج ملت هایی است  که دستاویز سیاست بازی دنیا شده اند. در گوشه گوشه خاک افغانستان زن و مرد و پیر و جوان دسته دسته از گرسنگی جان می دهند و یا به سوی مرزهای همسایه از مرگ به آوارگی پناه می برند. به سوی ما می آیند تا به هر شگردی که بتوانند زندگی کنند. من و شمای همسایه ، از افغانی هم دین و هم زبان چه می دانیم؟ کارگر پرکار ساختمانی؟ دزد؟طالبان؟ سرایدار؟عامل مواد مخدر؟ به راستی تصویر شما از افغانی چیست؟ می دانید که از بازار ۸۰ میلیارد دلاری  مواد مخدر دنیا سهم افغانستان تنها نیم دلار است. تنها، روزی یک قرص نان نصیب ملتی می شود که بیش از ۵۰ درصد مواد مخدر دنیا را تولید  می کند! بیش ترین سودها به جیب واسطه های  بزرگ می ریزد!!! وقتی به بچه های گرسنه فکر می کنم، وقتی به یاد مادران درد کشیده می افتم و وقتی تلفات مین های ضد نفر را به یاد می آورم فراموش می کنم که تولید مواد مخدرچه خیانتی است به نوع بشر. و به راستی کدام بشر؟ کدام حقوق بشر ؟ آیا اساسا این ملت هم جزء ابناء بشر محسوب می شوند؟ یا این که عدم رعایت حقوق بشر چماقی است برای کوبیدن بر سر بعضی ها؟ می دانید که افغانی ها چه ها دیده اند و از چه ها گریخته اند ؟ مطمئن باشید که آن ها همچون برخی هموطنان مهاجر ما به اروپا و آمریکا از سنگینی نیم متر مربع پارچه و محرومیت از حرکات موزون و سرخوشی های شبانه جلای وطن نکرده اند. بسیاری از آن ها مخلوط اشک و خون را در گلوی عطشناک خود مزه مزه کرده اند و نیامده اند تا چیزی بیاندوزند ، آن ها این جا هستند تا زندگی کنند . ببینند شاعر هراتی مهاجر به ایران قبل از خروجش چه می گوید:

پیاده آمده بودم پیاده خواهم رفت

همان غریبه که قلک نداشت خواهد رفت

و کودکی که عروسک نداشت خواهد رفت                      

طلسم غربتم امشب شکسته خواهد شد

 و سفره ای که تهی بود بسته خواهد شد

منم تمام افق را به رنج گردیده

منم که هر که مرا دیده در گذر دیده

تمام آن چه ندارم نهاده خواهم رفت

پیاده آمده بودم پیاده خواهم رفت

بدانید در پشت نگاه های سردشان خاطره های خونینی نهفته است. نمی دانم شاید سال ها جنگ، قحطی و مرگ احساس را به سخره گرفته است. آن چه من مینویسم تنها روایتی است از آن ها که دیده اند و همه چیز را هم ندیده اند. به راستی در برابر مرگ های دسته جمعی انسان های بی گناه گریبان چاک زدن برای مجسمه بودای بامیان مسخره نیست؟!  به قول محسن مخملباف :: بودای بامیان را کسی تخریب نکرد ، از شرم فرو ریخت…”

و حالا حمله به برج های دو قلوی تجارت جهانی ، در امن ترین شهر دنیا ، در قلب سپر دفاع موشکی و هزار و یک تکنولوژی دیگر ، در همسایگی سازمان ملل و باز هم این افغانی مظلوم است که به جور طالبان یا به خشم آمریکا نمی دانم، باید طعم تلخ و آتشناک “کروز”را نیر در کامش مزه مزه کند، باز هم تنها افغانی است که کم ترین  خشم بین الملل را بر می انگیزد و تنها افغانستان است که به راحتی همه بزرگان برای حمله به پیکره پاره پاره اش تا بن دندان مسلح می شوند، طالبان هر که هستند ، تروریست یا بدوی اولین رنج افغانستان نبوده اند ، آخرین هم نخواهد بود.

آن چه خواندید ثمره احساسات نگارنده بود پس ار خواندن کتاب محسن مخملباف به نام “بودا در افغانستان تخریب نشد ، از شرم فرو ریخت.”

 

Like
Like Love Haha Wow Sad Angry

نظر بدهید