سلام
آدمی که دلش نوشتن می خواهد اگر مجال نداشته باشد دلش می گیرد. حال غریبی است این دل را با نوشتن. لااقل حال غریبی است من را.
جمعه شبی و از نیمه گذشته و حال و هوایی دیگر. مخاطبی نامعلوم و هوایی تفته و گرم … نمی دانم که از کدام هاله می خواهم بنویسم. از میان همه ی آنها که می شناسم کدامیک موفق خواهد شد که قلم برباید و صحنه را از آن خود کند. فرقی نمی کند من همواره خود را در دستهای آنها رها کرده ام، هم آن دخترک بازیگوش، هم آن عاشق پیشه ی بی پروا، هم آن دانشجوی پرکار و آن مدیر سخت گیر، هم آن مادر و …. همه ی آنها را دوست می دارم و همه بوده ام و هیچ یک نبوده ام
بنابراین منتظر یک نفر نباشید که اینجا جماعتی شوریده هر لحظه یکی رخ می نماید و از قصه ای غصه می سازد
سلام بر تو که مخاطب منی و نفس گرم تو از میان سردی این فضای مجازی می گذرد و هیزم شوریدگی من خواهد شد
سلام بر تو که آهسته قدم برنداری و بی پروا چینی نازک تنهایی من می شکنی
سلام برتو
عالی بود عزیزم 🙂