این روزها از دل نوشتن خیلی جرات می خواهد

آنقدر دغدغه ی قضاوت ها را داریم که دل را در پستوی خانه نهان باید کرد

در هر حال من عاشورا را دوست می دارم. من عاشورایی که مال ماست را دوست می دارم

من این علم های پردار و رنگین را سخت دوست می دارم

می دانید من آدمی سخت سطحی هستم. من دوست دارم که جماعت ما روزی داشته باشند که همه بشناسند و کارهایی بکنند که همه می دانند چیست

من ار هر چیزی که به ریشه ها وصل باشد خوشم می آید. من از اینکه جلوی دسته ها گوسفند سر می برند و بعد زن و مرد با هم پلو قیمه های خوشمزه درست می کنند و بین مردم تقسیم می کنند خوشم می آید

من از حفظ آیین ها خوشم می آید. اینها من است، تاریخ من است، گذشته ی من است همه ی آن چیزهایی است که ما را به هم پیوند می دهد و من این پیوند ها را دوست می دارم

اینکه قهرمانی داشته باشی که برای احقاق حق جان بدهد و سالیان سال تو این روز را گرامی بداری سخت دوست داشتنی است. حسین مظهر آزادگی است و از یاد بردنش فراموشی مردانگی است

من دشمنی با ولنتاین و هالوین و … ندارم اما نمی دانم که ما را چه می شود. خود بودن چه کرده با ما که اینقدر می خواهیم “خود” نباشیم. خودگریزی دردی است که حتما جایی کسی تقصیری دارد

عاشورا جزیی از ماست. جزیی از مایی که امروز اغلبمان می خواهیم از آن فرار کنیم. می خواهیم چیزی باشیم جز خودمان و در آخر می مانیم با چیزکی که دیگر هیچ چیز نیست

چیزکی که مشهد را نمی شناسد، چیزکی که از عاشورا می گریزد، چیزکی که یادش نمی آید قیمه پلوی عاشورا چقدر خوشمزه است، چیزکی که حتی ایران را نمی خواهد و ایران برایش مادری چرک و معتاد و بی آبرو است که بهتر است او را در فقر و فلاکتش باقی گذاشت و به دامن نامادری ترگل ورگل پناه برد و حتی تا جایی که می شود ایران را انکار کنی، مبادا کسی فکر کند که تو را با آن چهره ی کریه پیوندیست

من هر عاشورا باید به خیابان بروم و در میان دود اسپند و پر های رنگارنگ و اشک و فریاد یا حسین گم شوم.  زیبایی دختران تهران را تحسین کنم و قرارهای پنهانی زنجیر زنان را با آنها رصد کنم. علم های سنگین را ببینم که چه داستانی است بلند کردن و گرداندنشان

این اوج لذت من است که روزهایم را در سرزمینی آشنا بگذرانم و هر روز این نعمت را شاکرم. مبادا کسی بیندیشد که هاله را ایثاری است و از خود گذشتگی، هرگز، نه من را از این همه لذت بودن در خانه ای که به تمامی  مال من است گریزی نیست

خانه ای که از دختران زیبا و شوخش تا خشونت های خشک و بی رحمش، از آن همه کج فهمی و نامردی و بی انصافی هایش، همگی مال من است و من این مالکیت پردرد و پر مکافات را دوست می دارم

این روزها به آدمهایی مثل من می گویند دیوانه. این روزها ماها یک سری غیر عادی های غیر قابل فهم هستیم. البته این برداشت منصف هاست. آنها که بغض و بخل و حسادت در پوستینشان انداخته روایت های دیگری دارند از منفعت طلبی و سودجویی و …. دیگر برایم اصلا” مهم نیست

امروز دانستم که اینجا بودنم  را با این همه تلاش و تمنا و خستگی آنقدر دوست می دارم که مرا رویین تن کرده است

من به دنبال لذتم، لذتی درد آلود و پر اشک …. سالهاست که نامش را می دانیم و استادیم در این مقوله: عشق

لذت از دیدن نگاهی که رنگ چشمانش عجیب نیست، لذت از برداشتن گامی سخت کوچک برای اینکه انسان تر شویم

من می خواهم در میان همه ی آن چیزهایی که برخی را به نخواستن وا می دارد دفن شوم تنها با لذت اینکه من چند سانتی متری تغییر ایجاد کرده ام

می گویند در توهم غرق شده ام، من این توهم شیرین را با آن واقعیت انفعال گونه تعویض نخواهم کرد

زاری کردن بر سالروز حسین هرچقدر بی تاثیر باشد از زاری بی حاصل و هر روزه ای ما، از غر زدن های منفعل ما، از تلاش شبانه روزی ما برای سیاه نمایی ما تا توجیهی باشد برای انفعالمان، بی تاثیر تر نیست

روزهای ما سیاه است بله سیاه به رنگ قیر، شب های ما پر است از گریه و ناله و فریاد، اما تو را چه سود که فریاد می کنی؟ چراغی روشن کن، آوازی بخوان، حرفی از عشق بگو، دستی را بگیر، شبی بشکن، آری رفیق! شبی بشکن. نگو نمی توانی که این گریزی است و بس …. قرار نیست دستی از غیب برون آید و کاری بکند

شما که آمدن منجی را باور ندارید، شما که مدارتان عقل است و واقعیت و علم ، شما منتظر که هستید؟ یا شاید هم منتظر نیستید و فقط تصمیم گرفتید که بر این ایران نمرده به فتوایتان نماز کنیم؟؟؟

اما حتما” منتظر ما بمانید، حتی اگر منتظر نیستید، منتظر ما که ذره ذره با قطره قطره امیدمان سنگ ها را خواهیم شکست، منتظر ما که ریشه در خاک داریم و  اینگونه سخت زندگانی را به جان می خواهیم بمانید

از دل عشق ما جوانه ها خواهد رست، شاید پس از جنگی شاید، شاید پس از قحطی، شاید پس از ویرانی بزرگ شاید…. نمی دانم

اما تا آن لحظه ای که کسی باشد و دلی در گرو باشد حتما جوانه ای خواهد رست و زندگی ما همگان را غرق در شکوفه می کند

لااقل منتظر بمانی

" /> عاشورا - هاله حامدی فر | Haleh Hamedifar

عاشورا

اشتراک گذاری

عاشورا

Like
Like Love Haha Wow Sad Angry
17

این روزها از دل نوشتن خیلی جرات می خواهد

آنقدر دغدغه ی قضاوت ها را داریم که دل را در پستوی خانه نهان باید کرد

در هر حال من عاشورا را دوست می دارم. من عاشورایی که مال ماست را دوست می دارم

من این علم های پردار و رنگین را سخت دوست می دارم

می دانید من آدمی سخت سطحی هستم. من دوست دارم که جماعت ما روزی داشته باشند که همه بشناسند و کارهایی بکنند که همه می دانند چیست

من ار هر چیزی که به ریشه ها وصل باشد خوشم می آید. من از اینکه جلوی دسته ها گوسفند سر می برند و بعد زن و مرد با هم پلو قیمه های خوشمزه درست می کنند و بین مردم تقسیم می کنند خوشم می آید

من از حفظ آیین ها خوشم می آید. اینها من است، تاریخ من است، گذشته ی من است همه ی آن چیزهایی است که ما را به هم پیوند می دهد و من این پیوند ها را دوست می دارم

اینکه قهرمانی داشته باشی که برای احقاق حق جان بدهد و سالیان سال تو این روز را گرامی بداری سخت دوست داشتنی است. حسین مظهر آزادگی است و از یاد بردنش فراموشی مردانگی است

من دشمنی با ولنتاین و هالوین و … ندارم اما نمی دانم که ما را چه می شود. خود بودن چه کرده با ما که اینقدر می خواهیم “خود” نباشیم. خودگریزی دردی است که حتما جایی کسی تقصیری دارد

عاشورا جزیی از ماست. جزیی از مایی که امروز اغلبمان می خواهیم از آن فرار کنیم. می خواهیم چیزی باشیم جز خودمان و در آخر می مانیم با چیزکی که دیگر هیچ چیز نیست

چیزکی که مشهد را نمی شناسد، چیزکی که از عاشورا می گریزد، چیزکی که یادش نمی آید قیمه پلوی عاشورا چقدر خوشمزه است، چیزکی که حتی ایران را نمی خواهد و ایران برایش مادری چرک و معتاد و بی آبرو است که بهتر است او را در فقر و فلاکتش باقی گذاشت و به دامن نامادری ترگل ورگل پناه برد و حتی تا جایی که می شود ایران را انکار کنی، مبادا کسی فکر کند که تو را با آن چهره ی کریه پیوندیست

من هر عاشورا باید به خیابان بروم و در میان دود اسپند و پر های رنگارنگ و اشک و فریاد یا حسین گم شوم.  زیبایی دختران تهران را تحسین کنم و قرارهای پنهانی زنجیر زنان را با آنها رصد کنم. علم های سنگین را ببینم که چه داستانی است بلند کردن و گرداندنشان

این اوج لذت من است که روزهایم را در سرزمینی آشنا بگذرانم و هر روز این نعمت را شاکرم. مبادا کسی بیندیشد که هاله را ایثاری است و از خود گذشتگی، هرگز، نه من را از این همه لذت بودن در خانه ای که به تمامی  مال من است گریزی نیست

خانه ای که از دختران زیبا و شوخش تا خشونت های خشک و بی رحمش، از آن همه کج فهمی و نامردی و بی انصافی هایش، همگی مال من است و من این مالکیت پردرد و پر مکافات را دوست می دارم

این روزها به آدمهایی مثل من می گویند دیوانه. این روزها ماها یک سری غیر عادی های غیر قابل فهم هستیم. البته این برداشت منصف هاست. آنها که بغض و بخل و حسادت در پوستینشان انداخته روایت های دیگری دارند از منفعت طلبی و سودجویی و …. دیگر برایم اصلا” مهم نیست

امروز دانستم که اینجا بودنم  را با این همه تلاش و تمنا و خستگی آنقدر دوست می دارم که مرا رویین تن کرده است

من به دنبال لذتم، لذتی درد آلود و پر اشک …. سالهاست که نامش را می دانیم و استادیم در این مقوله: عشق

لذت از دیدن نگاهی که رنگ چشمانش عجیب نیست، لذت از برداشتن گامی سخت کوچک برای اینکه انسان تر شویم

من می خواهم در میان همه ی آن چیزهایی که برخی را به نخواستن وا می دارد دفن شوم تنها با لذت اینکه من چند سانتی متری تغییر ایجاد کرده ام

می گویند در توهم غرق شده ام، من این توهم شیرین را با آن واقعیت انفعال گونه تعویض نخواهم کرد

زاری کردن بر سالروز حسین هرچقدر بی تاثیر باشد از زاری بی حاصل و هر روزه ای ما، از غر زدن های منفعل ما، از تلاش شبانه روزی ما برای سیاه نمایی ما تا توجیهی باشد برای انفعالمان، بی تاثیر تر نیست

روزهای ما سیاه است بله سیاه به رنگ قیر، شب های ما پر است از گریه و ناله و فریاد، اما تو را چه سود که فریاد می کنی؟ چراغی روشن کن، آوازی بخوان، حرفی از عشق بگو، دستی را بگیر، شبی بشکن، آری رفیق! شبی بشکن. نگو نمی توانی که این گریزی است و بس …. قرار نیست دستی از غیب برون آید و کاری بکند

شما که آمدن منجی را باور ندارید، شما که مدارتان عقل است و واقعیت و علم ، شما منتظر که هستید؟ یا شاید هم منتظر نیستید و فقط تصمیم گرفتید که بر این ایران نمرده به فتوایتان نماز کنیم؟؟؟

اما حتما” منتظر ما بمانید، حتی اگر منتظر نیستید، منتظر ما که ذره ذره با قطره قطره امیدمان سنگ ها را خواهیم شکست، منتظر ما که ریشه در خاک داریم و  اینگونه سخت زندگانی را به جان می خواهیم بمانید

از دل عشق ما جوانه ها خواهد رست، شاید پس از جنگی شاید، شاید پس از قحطی، شاید پس از ویرانی بزرگ شاید…. نمی دانم

اما تا آن لحظه ای که کسی باشد و دلی در گرو باشد حتما جوانه ای خواهد رست و زندگی ما همگان را غرق در شکوفه می کند

لااقل منتظر بمانی

Like
Like Love Haha Wow Sad Angry
17

نظر بدهید