مجاز
مجاز
اینترنت نداریم. خیلی از ارتباطهای روزمرهمان متوقف شده. گروههایی که حس میکردیم کنارهم هستیم و سلام هایی که فکر می کردیم واقعی است، حجم عظیمی از زندگی ما و بیش از هرچیز زندگی عاطفی ما تنها با زدن یک دکمه متوقف شد.
با ناباوری صفحه را می بندیم و باز می کنیم و هیچ سروتونینی به سراغمان نمی َآید چون هیچ پیام جدیدی نیست. نه می توانی به کسی بگویی نگرانش هستی و نه می دانی چند نفر نگرانت هستند. دیگر تمام محبتت را نمی توانی در یک قلب قرمز جاکنی و بفرستی و حس کنی که آن دیگری هم فهمیده است . فاصله های واقعی درخلاء دنیای مجازی ما، بیشتر کش می آیند و خنده های مجازی روی لب های واقعی ما می ماسند.
مجبوریم که بیشتر از صفحهی گوشی صورت های واقعی کنارمان را ببینیم . بهتر است یا بدتر؟ هیچکدام . آن مجاز زندگی دیگری است . جهان موازی . حالا به وضوح درک می کنم که جهان موازی چگونه چیزی می تواند باشد. منی که خودم هستم اما شخصیت و داستان دیگری دارم ، محیط دیگری و زمان دیگری ، اخلاق دیگری و غصه های دیگری . این دقیقاً همان من مجازی است که این روزها دلم برایش تنگ شده و می فهمم که چقدر من نیست و چقدر هست و باز هم خوبتر می فهمم که گهگاه که آدمها مجاز و واقعیتشان به تقابل می رسند، چه اتفاق وحشتناکی می تواند رخ دهد. مجازی که گاه شیرین است و تمیز و لذت بخش، شوربختانه از روزنی به زندگی واقعی سرک می کشد و آوار تحیر و تحقیر یا غم و خشم را بر سر خودمان یا دیگری یا هر دو فرو می ریزد و بی شک آنچه واقعی است بیشتر با جان و روح واقعی ما پیوسته است، آنچنان که مجاز در این تقابل سکه اش در یک آن، عجیب قلب می نماید.
همهی این لحظات و این داستانِ نه چندان درست مرا فقط به یک باور می رساند که واقعی های زندگی را باید دریافت.
واقعیهای ناگزیر زندگی، آنها که جان تو و بودن تو با آنها گره خورده و جالب اینجاست که این واقعیها گاه مجازی اند.
واقعی هستند از آن رو که وجود سراسر واقعیت تو را با آن پیوندیست و مجازیند از آن سبب که تمام ترتیب و آداب حاکم بر شما بر بستری مجازی جاریست.
فاصلهها ، قیدو بندها ، کینه ها و دردها قادرند واقعیتی سخت دلچسب و بس ملموس را در نه توی مجاز حبس کنند، غافل از اینکه در مجاز هیچ مرزی نیست و تمام قفل و بندها نیز مجازی است .
از رویاهای شبانه تا خیالهای روزانه ، از چت های منقطع تا وویسهای طولانی، همه و همه دیوارها و مرزها را از اعتبار
می اندازد و وسعتی می سازند به عظمت دنیائی که شاید تنها در گوشهی کوچکی از آن نشسته باشیم. اوج می گیرد و تا عرش می رود ، غرق می شود و می میرد ، خشم دارد و لمس دارد و فریاد ، خنده دارد و گریه دارد و قهر … دنیای کاملی است، بی مرز و آزاد تا انتهای مرزهای عصیان. اما تنها تلنگری اتفاقی از عالم واقعیت کافی است تا تمام آن عرصه ی مجازی ، چهره ای مسخره و تقلبی بگیرد. به خود بیایی و انکارش کنی و برائت بجویی و سخت تر و محکم تر به داشتههای حقیقی ات چنگ بزنی .
بی شک چند ساعت یا چند ده ساعت دیگر اینترنت وصل خواهد شد و باز مجاز بازیگوش و شیرین و بی مسئولیت ما را در خود غرق خواهد کرد. باز هم قهقهه های بی صدای چند شکلک صفحه را پر می کند و دورهم به جوکهای کوتاه و بلند می خندیم. دنیایی که صفر شده در یک لحظه، به صد می رسد و ما را در بر می گیرد اما واقعیهای زندگی همچنان متین و صبور بوده اند و هستند. فرقی نمیکند که داغی یک فنجان چای باشد یا صدای لرزانی که برایت غزل می خواند، فرقی نمی کند که در کنارت بنشیند یا با یک نشانگر سرخ در خانهی مجازیت را بکوبد، فرقی نمی کند که صدای آوازش خانه را پرکند یا دیدن پیام Typing اش دلت را بلرزاند … آنها هستند و واقعی هستند.
حس خوب وصل بودن یا حس بدِ نبودن همه، حس خوب باز شدن روزنه یا حس بد اینکه هر لحظه می تواند حقمان نباشد، حس خوبِ بودن و زنده بودن یا ….. دیگر هیچ.
بودن و زنده بودن امید است
نظر بدهید