حکایت توپ و دل

اشتراک گذاری

حکایت توپ و دل

Like
Like Love Haha Wow Sad Angry
3

 

شاید شما هم مثل من چند ماه اخیر را با هیجان فوتبال گذرانیده باشید. شاید شما هم به صعود تیم ملی دلخوش کرده بودید و در یک کلام شاید شما هم از تماشاگران ایرانی فوتبال باشید. هدفم از نوشتن این سطور نه نقد کار فدراسیون فوتبال است و نه انگ زدن بر بازیکنان تیم مالی اما به راستی روز یکشنبه ۲۹مهر ۱۳۸۰ در مقابل بحرین حرفی زده شد که هنوز معنایش را نمی دانیم. حرف آن ساق های بی حس و چهره های بی انگیزه و بی … چه بود؟ به راستی در پاسخ دعاهای مردم و شادی های بی آلایه آنانی که تا پاسی از شب در خیابان های تهران ” ایران  ایران ” سر دادند، تیم ملی به ما چه گفت؟

من نمی دانم و نمی خواهم بدانم که آن سوی درهای رختکن تیم ملی چه می گذرد. هر فشاری ، هر تنشی ، هر وعده ای و هر چیز دیگری که هست فکر می کردم در برابر چهره منتظر و پرشوق یک جوان ایرانی رنگ خواهد باخت. فکر می کردم همه می دانندکه بسیاری از جوان های ایرانی آن شب خواهند گریست. فکر می کردم که می دانند چند نفر برای پیروزیشان دعا کرده اند. فکر می کردم که می دانند و به راستی اگر می دانستند کدام عامل بود که با این دریای شوق و شور به مقابله برخاست آیا هیچ دانستند لحظه ای که بازیکنان بحرین پرچم عربستان را به میانه زمین آوردند چند پرچم ایران در جیب ها مچاله شد؟ پرسش اینجاست چرا ماراتن هیجان و شادی و غم چهارسال پیش به عینه امروز تکرار می شود ؟ آن روز قطر امروز بحرین ، آن روز باقری امروز دین محمدی ، آن روز مایلی کهن امروز بلازویچ ، آن روز استرالیا امروز ایرلند.

چه کسی مسئول پاسخ گویی به مردمی است که همگی از پیرو جوان و زن و بچه، ناباورانه شکست تیم ملی کشور ۷۰ میلیونی ایران از بحرین چند صد هزار نفری را تماشاگر بودند؟ چه کسی مسئول پاسخ گویی است و مهم تر این که چه پاسخی خواهد داد؟! یک نود دقیقه آسان مقابل بحرین را به چه بهایی آسان رها کردیم تا با فوق حرفه ای های ایرلندی مواجه شویم؟ من غم رفتن به جام جهانی را نخورده ام. من غم ملتی را می خورم که احساساتش به سخره گرفته شده من غم نوجوانان غم زده تهران ، غم چهره های یخ زده و غم بی اعتنایی به کوچکترین خواسته های مردم را می خورم. من غم فریادهای در گلو خفته را می خورم . تیم ملی به جام جهانی برود یا نرود، از منظر من تفاوتی ندارد. تراژدی اتفاق افتاده است . فاجعه به وقوع پیوسته . پس از بازی با بحرین شاید اکثریت ملت سعی کردند که نفهمند و بگذرند و باز هم دل های خود را در چهار نود دقیقه دیگر به طپش درآورند. فراموش کنند که یازده مرد نماینده ایران در زمین بحرین جمعاً به اندازه یک نوجوان که نه یک پیرزن ایرانی از خود انگیزه و هیجان نشان ندادند.  فراموش کنند که سه بار دروازه قلب های میلیون ها ایرانی را به توپ بستند. من نمی دانم که آرایش بازی صحیح بود یا نه . من نمی دانم که هوای بحرین چگونه بود. من
نمی دانم که مربی بحرین چه طرفی بر بسته بود. من می دانم که این پاسخ میلیون ها چشم نگران نبود. در میان دغدغه ها و دلمشغولی ها و نگرانی های ریز و درشت ما ایرانی ها، امید و انتظار دلاوری های سفید پوشان عرصه سبز ، حکم یک سوپاپ اطمینان را دارد. تخلیه ای صورت نگرفت و این پاسخ شایسه ای برای چهارسال انتظار نبود.

Like
Like Love Haha Wow Sad Angry
3

نظر بدهید