یک جایی از تاریخ روح لطیف انسانی ما را کشته اند. یک جایی و یک روزی بذر خشونت را توی نطفه های ما کاشته اند و رفته اند

ماجرای کردها از دید من که همیشه آنها را در مبارزه دیده ام یک سوال بی جواب بود که اول مرغ بوده یا تخم مرغ؟ اول استقلال طلبی بوده و بعد سرکوب، یا اول سرکوب بوده وبعد اعلام استقلال

این روزها سخت درگیر این ماجرا هستم. ماجرای یک زخم کهنه، یک درد عمیق، یک تجاوز، یک دفاع

دلم گرفته، دلم از این خشم و کینه ی بی دلیل و بی فرجام به درد می آید. تکرار این کابوس بی پایان داستان دردی است که مردم گوشه ای از سرزمین من را اسیر خود کرده.

همان همکلاسی که خیلی دوستش داریم یا همان همکاری که رفیق بی بدیلی است یا همان یار … چه فرقی می کند؟ کدام دل اعتنا می کند به اینکه از کدام قوم و نژاد هستی؟ داستان تلخی که این روزهای مرا می آزارد داستان غریبی است

قصه ی آوارگی مغزهایی که کم داریمشان، سوگواری غیورمردانی که مایه امنیتمان بودند و روایت رنجی که با شیر اندرون شده و با جان هم به در نمی شود

حکایت صبح هایی که با خبر اعدام رفیقی شروع کنی و خاطره ی روزهایی که زیر چکمه ی حرمت شکنی ها بر دل کودکی مهر خورده است

قصه ی قومی که اسلحه در دست گرفت تا زنده بماند و هم زمان دفاع کرد از خانه ای که اورا در آن طرف مرز بیگانگی می نشاند و مرثیه ی کودکی که اعدام و خون و توهین رنگ های آلبوم خاطراتش هستند

مردانی که روزگار فرصت اخم بازکردن به آنها نداد، زنانی که دلهره آذین گردنشان بود

چقدر خوبند و چقدر بزرگ که هنوز می توانند دوست بدارند و از خشونت بهراسند. چقدر بزرگند که هنوز می بخشند و می گذرند …. تا تهاجمی دیگر تا سبعیتی دوباره که چاره ای جز دفاع باقی نمی گذارد

رها کنید این خشم بی دلیل و پر کینه را رها کنید.  مردمی را که تاریخی از رنج را به دوش می کشند و هنوز شادترین ترانه ها را می خوانند رها کنید. مهلتی بدهید تا مرد کرد باردیگر آسوده اسلحه را به زمین بگذارد و سرخوش دستمالش را به سقف آسمان بساید

" /> داستان تلخ - هاله حامدی فر | Haleh Hamedifar

داستان تلخ

اشتراک گذاری

داستان تلخ

Like
Like Love Haha Wow Sad Angry

یک جایی از تاریخ روح لطیف انسانی ما را کشته اند. یک جایی و یک روزی بذر خشونت را توی نطفه های ما کاشته اند و رفته اند

ماجرای کردها از دید من که همیشه آنها را در مبارزه دیده ام یک سوال بی جواب بود که اول مرغ بوده یا تخم مرغ؟ اول استقلال طلبی بوده و بعد سرکوب، یا اول سرکوب بوده وبعد اعلام استقلال

این روزها سخت درگیر این ماجرا هستم. ماجرای یک زخم کهنه، یک درد عمیق، یک تجاوز، یک دفاع

دلم گرفته، دلم از این خشم و کینه ی بی دلیل و بی فرجام به درد می آید. تکرار این کابوس بی پایان داستان دردی است که مردم گوشه ای از سرزمین من را اسیر خود کرده.

همان همکلاسی که خیلی دوستش داریم یا همان همکاری که رفیق بی بدیلی است یا همان یار … چه فرقی می کند؟ کدام دل اعتنا می کند به اینکه از کدام قوم و نژاد هستی؟ داستان تلخی که این روزهای مرا می آزارد داستان غریبی است

قصه ی آوارگی مغزهایی که کم داریمشان، سوگواری غیورمردانی که مایه امنیتمان بودند و روایت رنجی که با شیر اندرون شده و با جان هم به در نمی شود

حکایت صبح هایی که با خبر اعدام رفیقی شروع کنی و خاطره ی روزهایی که زیر چکمه ی حرمت شکنی ها بر دل کودکی مهر خورده است

قصه ی قومی که اسلحه در دست گرفت تا زنده بماند و هم زمان دفاع کرد از خانه ای که اورا در آن طرف مرز بیگانگی می نشاند و مرثیه ی کودکی که اعدام و خون و توهین رنگ های آلبوم خاطراتش هستند

مردانی که روزگار فرصت اخم بازکردن به آنها نداد، زنانی که دلهره آذین گردنشان بود

چقدر خوبند و چقدر بزرگ که هنوز می توانند دوست بدارند و از خشونت بهراسند. چقدر بزرگند که هنوز می بخشند و می گذرند …. تا تهاجمی دیگر تا سبعیتی دوباره که چاره ای جز دفاع باقی نمی گذارد

رها کنید این خشم بی دلیل و پر کینه را رها کنید.  مردمی را که تاریخی از رنج را به دوش می کشند و هنوز شادترین ترانه ها را می خوانند رها کنید. مهلتی بدهید تا مرد کرد باردیگر آسوده اسلحه را به زمین بگذارد و سرخوش دستمالش را به سقف آسمان بساید

Like
Like Love Haha Wow Sad Angry

نظر بدهید