هرچه می خواهد دل تنگت بگو (سینامه ۷)

اشتراک گذاری

هرچه می خواهد دل تنگت بگو (سینامه ۷)

Like
Like Love Haha Wow Sad Angry
5

علی رغم رشته تحصیلی و سالهایی که در این راه گذرانده ام سخت بر این باورم که موثرترین مسکن هر درد، بی شک بیان درد است نزد کسی که بشنود، شنوا باشد و در اغلب اوقات همین ما را بس .

هفتمین شماره سینامه را در دست داریم و یکبار نگاه کنیم که این تحفه را از کجا آوردیم.

نیازمان آنجا احساس شد و خلاء را آن زمان دریافتیم که گروه گروه یا دونفر دونفر سخن از دردها و ملالهای سیناژنمان به میان می آوردیم. چرا که سیناژن نیز همچون هر عشق دیگری بی ملال و درد نیست. چه اگر بود دیگر عشق نبود و دیگر معجزتی به میان نمی آمد. از میان این نیاز و آن خلاء و آن عشق بود که سینامه ما متولد شد و بنا شد که سنگ صبوری باشد برای حرف های دلمان که بسیار ناگفته مانده است.  محفلی شد که بی هیچ ترتیب و آدابی هرچه دل تنگمان میخواهد بگوئیم. هیچ ترتیب و آدابی جز خطوط قرمزی که حتی با عشوه ی سبزی هم نمی توان از آن گذر کرد و بدا به حال من که دلتنگ تر از همه، قرعه ممیزی را نیز به نامم زده اند و گاه گاه گلایه ها و درد دلهای دوستان از روزگار را خواندم، در خلوت گریستم و قلم قرمز بر قامت مطالب زیبایتان کشیدم.

هر بار قلم به دست گرفتم تا برای سینامه بنویسم، به مخاطبین نگاه کردم به همه آنها که انسانند و ورای موجودیت ابراز گونه ای که در پیشبرد بخشی از پروژه ای یافته اند، انسانی هستند که به تنهایی دنیای بزرگی است. انسانی با پیچیدگی های عاشقانه ، متفکرانه ، عالمانه و … انسانی با مجموعه ای از دوست داشتن ، حسادت ، رقابت ، پیشرفت و … انسانیکه دوستش دارم و به نگاه دوستانه اش سخت نیازمندم . پس برای او نوشتم برای او که می شناسمش جدای از پروتکلی که در دست دارد، جدای از خطوط هیجان انگیزه بنفشی که بارها با هم بر روی ژل ها به تماشا نشسته ایم، جدای از اینکه آیا می تواند یک بافر را درست بسازد یا نه؟ مخاطب سینامه ما جماعتی هستند که دوستند و نیاز به آینه ای دارند تا در برابر آینه اش بگذارم و با او ابدیتی بسازم بنام ” تفاهم سیناژنی” .

از همین رو جهت گیری کردیم برای شناخت، برای اینکه بدانیم که آنکه مدیریت می کند ورای فریادها و دستورها یا شاید تشویق ها و پاداش ها کیست؟ برای اینکه بدانیم که آنکه توبیخ می شود، آنکه اشتباه می کند، آنکه نمی داند، آنکه می داند چه چیزهای دیگری در موجودیت پیچیده ی انسانی خود دارد و این شناخت هرگز میسرنخواهد بود مگر مجالی باز و آزاد همراه با اطمینانی قلبی.

متعجب نمی شوم که اینروزها هر سخنی از دل ، هر سخنی که بوی آزادگی بدهد تعبیر بر سیاسی شود. حال آنکه نسل سیناژنیون نسل سیاسی نیست. سیاسیون نسل قبلی بودند و این جماعت ۳۰ ساله ( کم و بیش ) چیزی از سیاست نمی داند. این تنها فعل   ” بودن ” است که گهگاه در لابلای خطوط سینامه صرف می شود. دریغ و درد که ما جماعتی هستیم که آنقدر انکارمان کرده اند و آنقدر افتخارات مان را به نام دیگران مهر زده اند، آنقدر بوده ایم و چشم بر بودنمان بسته اند که امروز فقط کلام بودنمان رنگ که نه انگ سیاسی می خورد. اما نه ما سیاسی هستیم و نه می دانیم سیاست چیست؟ و نه دوستش می داریم. آنقدر می دانیم که سینامه از سر نیاز تکنولوژیک یا عرض اندام علمی فراهم نشد، سینامه آمد تا درد دل کنیم تا حرف بزنیم شاید حرف های مفت ، حرف هایی که من مدیر مجال شنیدنش را نداشتم ، یا آن چهره ی به ظاهر جدی و عبوسم مانع از این بود که بغض رفیقی را بشنوم ، سینامه جایی بود تا بتوانیم بدون نام هرچه می خواهیم بگوئیم و قامت بلند مدیری را که با صدایی طنین انداز همواره از موفقیت های خودش و مجموعه اش می گوید به نقد بکشیم ، تا دلمان خنک شود و نگاه کنیم که کسی که آینده شغلیمان را به دستش سپرده ایم ، کسی که با ارزش ترین سرمایه مان یعنی سالهای جوانیمان را در کف مدیریتش نهاده ایم چقدر ظرفیت دارد ، تا کجا دل دارد که درد دلهای ما را بشنود بی آنکه به دل گیرد. یا اگر به دل گرفت مجالی برای جبران داشته باشد. در میان رقابت سخت و تنگاتنگ سیناژنیون می خواستیم حرفمان را بزنیم اما ناممان را هزینه درد دلمان نکنیم … سخت بود حرف زدن با مدیر سیناژن ، سخت بود، بخاطر اینکه هر لحظه با او خلوت کردن نگاه ها را به سوی تو معطوف می کند. آنکه مدیر توست از واژه ی نامانوسی بنام “دورزدن” برخود می پیچد و آنکه همکار توست یا نگران زیرآبی است که از او می زنی یا تو را طعمه ی متلکی اندر باب بادمجان و دور قاب خواهد کرد.

بله، سخن گفتن با من مدیر سخت بود چرا که همیشه در عجله بودم و گاه فکر می کردید که درد دلهای شما در میان هیاهوی روزهای سخت و پر مشغله ی من چه معنایی می تواند داشته باشد. اما هر آنچه از شوخی و طنز در خصوص من گفته اید مرا خوشحال کرد و شعف زندگیم دو چندان شد چرا که دانستم که نگاهم می کنید و دوستم دارید. دوستم دارید چون از من توقع دارید و این احساس خوبی است. بازهم احساس خوبی داشتم چون صدای مخالفان را شنیدم و درد بعضی از شما را حس کردم و برخود بالیدم که استعدادی برای تمرین دموکراسی دارم. چرا که همه ی آن نام های مستعار برای من مستعار نبود و همه آن چهر های نقد کننده را بیشتر و بیشتر دوست می داشتم.

از سر جوانی سینامه را آغاز کردیم چون به دنبال برداشتن سنگ ها و موانع بوده ایم و چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است و چون مانعی به بزرگی یک فرهنگ غلط درخانه ی ما و بر سر راه اعتمادمان به سیستمی که زندگی ماست قرار دارد مسلماً رسالت ما در برداشتن این دیوار بی اعتمادی در اولویت است. ما در راه ارتقای تکنولوژی و علم هر روز جهاد می کنیم و به یقین می توان عرصه جدیدی نیز برای جهادمان باز کرد اما سینامه را نیازی دیگر به دنیا آورد و اگر چه مسیر پرفراز و نشیبی در پیش رو دارد که چالش تکنولوژی نیز می تواند جزئی از آن باشد. به یقین هیچ چیز در سیناژن عاری از تکنولوژی بقا نخواهد داشت. اما خط و ربط اصلی و هدف غایی و نیاز وجودی آن در این مسیر نبوده است.

بهتر بگویم درد دل ها و گلایه های سیناژنیون جایی را برای مطالب علمی و تکنولوژیک تنگ نکرده است. یا به عبارت ساده تر اینکه، عرصه ای برای خودنمایی فراهم کرده ایم، برای گفتن چیزهایی که فکر می کنیم می بایست در سیناژن شنیده شود. حتی گلایه از اینکه چرا گلایه می کنیم .

Like
Like Love Haha Wow Sad Angry
5

نظر بدهید