نوشته های من

داستان اول: بهار

توی چشمهاش نگاه می کنم. برق می زند اما یک جوری که نمی فهمم انگار هرلحظه نگرانم که خاموش بشود قدیمها خوب می دانستم که وقتی یک آتشی توی دل روشن بشود، شعله هایش توی چشم ها خودشان را نشان می دهند و برای همین است که چشمها ستاره باران میشوند اما الان تکلیف من […]

به خودت اعتماد کن                              

  مطالعات درباره رشد شخصیت و بلوغ نشان می دهد که مرحله اول رشد شخصیت ” اعتماد ” است. اعتماد از آن داستانهای به ظاهر ساده اما در واقع بسیار پیجیده و بحث برانگیر است. برای بزرگ شدن لازم است به خود و محیط اطرافمان اعتماد داشته باشیم. همه انسان ها استعداد اعتماد کردن دارند […]

داستان تلخ

یک جایی از تاریخ روح لطیف انسانی ما را کشته اند. یک جایی و یک روزی بذر خشونت را توی نطفه های ما کاشته اند و رفته اند ماجرای کردها از دید من که همیشه آنها را در مبارزه دیده ام یک سوال بی جواب بود که اول مرغ بوده یا تخم مرغ؟ اول استقلال […]

آدم های مجازی

خود بودن نعمتی است که عمدتا” از آن غافلیم. اینکه خود خودمان را بی هیچ بزکی توی آینه ای که نه محدب است و نه مقعر نگاه کنیم و بتوانیم لبخند بزنیم و دوستش بداریم، به زعم من عصاره ی ناب خوشبختی است. همین که دماغ بزرگمان را فتوشاپ نکنیم و بدانیم بزرگ است و […]

وارث

با  عشق به همسرم و عرض ارادت به تمام مردانی که با همکاری و دوستی مرا حمایت، تایید و کمک کرده اند، درد دلی داشته ام از روزها که اخیرا” گریبانم گرفت   ________________________________________________________________________________________  خیلی فکر کردم که حس این روزهایم را چطور بنویسم. آخرش دیدم که کسی در میان سرنوشتم هست که بیش از […]

بی وجود ها

آدم های بی جود خیلی هم به در نخور نیستند بخصوص اگر اشتباهی گرفته باشی آنها را. اگر رفیق یک “بی وجود” بشوی داستان جالبی در انتظار توست. یک روز، یک روز خیلی گرم یا یک روز خیلی سرد شاید هم بهاری یا پاییزی، یک روز خلوت یا یک روز پرمشغله، “بی وجود” می آید، […]

وقتی بستنی هم افاقه نمی کند

گاهی آدم خودش هم نمی فهمد چه مرگش شده. انگاربار تنهایی عالم روی دلش سنگینی می کند. انگار تنهای تنها مانده اولش سعی می کند یکجوری از این ترس تنهایی خودش را بیرون بکشد. حتی آویزان این و آن می شود و بعد .. آدم ها فقط مثل یک آدم با اورفتار می کنند. شاید […]

برای همه ی آنها که آسایش خود را در انکار ما یافته اند

حرفهای بومی من رنگ بیگانگی گرفته یا شاید این دل توست که مدتهاست پرکشیده   بغض و خشم و اجحاف ترجمان اندیشه های توست عشق و تلاش و صبر محبوس لغت نامه های من   به دنبال هزار بهانه ی سیاه می گردی تا از تلخی این متارکه تو را برهاند تا بازهم با آینه […]

من باهوش نیستم

یک دو سه هفته ای است که یک نظریه ای در ذهنم آمده. آن هم این است که یک نفری یا یک جریانی یا یک کشوری یا یک گروهی نمی دانم یک جای این تاریخ یک … (کش دار) ما ایرانی جماعت را به طور اساسی سرکار گذاشته است. آنقدر خوب عمل کرده که تا […]

عاشورا

این روزها از دل نوشتن خیلی جرات می خواهد آنقدر دغدغه ی قضاوت ها را داریم که دل را در پستوی خانه نهان باید کرد در هر حال من عاشورا را دوست می دارم. من عاشورایی که مال ماست را دوست می دارم من این علم های پردار و رنگین را سخت دوست می دارم […]