چند روز پیش داشتم دانه های برف را نگاه می کردم، توی شب دانه های سفید در آسمان برفی که گویا تهش چیزی روشن کرده اند، صدای فرو رفتن پا در برف و یادآوری شب های برفی به انتظار تعطیلی صبح، همه و همه حس های خوب و زیباییست که باریدن برف در تهران برای من می آورد. همه و همه در یک کلام کوچک و آن هم برف

 

آیا تعبیر همه ی ما از این واژه همین است؟ یا شاید کسی را به یاد مخلوط اشک های گرمش با دانه های سرد برف بیاندازد در یک وداع، یا حتی نگاهی که از ورای دانه های برف گذر کرده و قلبی را به آتش کشیده، یا به یاد تولد نوزادی در یک شب سرد زمستانی که گونه های سرخش طلوع شادی بوده، یا حتی وداع با آن یار کزو خانه ی ما جای پری بود در بهشت زهرا … آیا آنچه بنام برف می شناسیم چیزی جز تعبیر ماست؟ آیا اگر شاعری در وصف زیبایی برف بسراید، حق می دهیم به کسی که بگوید چرا با این مزخرفات مغز مردم را پر می کنید؟ برف چیزی نیست جز بارش کریستال های آب که در اثر فلان پدیده جوی حادث می شود

 

آیا اگر واقعیت زندگی را از دریچه عرفانی نگاه کنیم این به معنی زیر سئوال بردن حقیقت و کتمان علم و بدیهیات است؟ اگر فرضیه داروین را بپذیریم اما از داستان آدم و حوا لذت ببریم چه؟ اگر بدانیم که کعبه جز چند تکه سنگ در حجمی مکعب شکل بیش نیست اما دل به اوج احساس مسجد الحرام بسپاریم، کوته فکری است؟

دین ستیزی این روزها با نقاب تعصب علمی بوی همان تحجر های دین مدارانه را می دهد

 

اما من دوست دارم تعبیر عارفانه ی خلقت را، من دوست دارم نشستن یتیمان بر زانوهای علی را، من شب عاشورا را سخت

دوست می دارم، من دوست دارم زیبایی و و آن همه عرفان طواف را، من دوست دارم با آن مشقت بین صفا و مروه مقام مادری را ارج نهادن، من دوست دارم لغزش سبدی بر روی آب را که پاره ی جانی را به سوی قصری می برد. من دوست دارم تعبیر عاشقانه از هر چیز را

من دوست دارم داستان حسین را که شاید همان سیاووشان باشد، من دوست دارم گرامی داشت به مسلخ رفتن شجاعت و صداقت را در برابر بزدلی و خدعه . اگر عاشورا ملعبه ای در دست برخی شده هرگز حقی را از من در پیدا کردن زیبایی های آن نباید بگیرد

 

من داستان های زیبای عرفانی را دوست می دارم، کندن بیستون هم معجزه ای را می ماند اما من فرهاد کوهکن را دوست می دارم و زیبایی داستانش مرا فارغ از آن می کند  که حقیقت است یا مجاز. چراکه من آن عظمت عشق را دوست می دارم

اگر روزی مریدان حافظ عرصه را بر مردمان تنگ کنند، و بر اساس تعبیر ابیات حق و ناحق کنند، آیا همگان از علم و منطق و حقوق دشنه ها می سازیم تا قامت یک رفیق چند صد ساله را نشانه بگیریم؟ حافظی که زیباترین تلقی انسان از زندگی است و زیبایی ساختن لزوما منطقی نیست. اگر همیشه بر مدار علم و عقل گشتن را دوست می داشتیم هرگز نشئه ی شرابی نبوده ایم

 

من دوست دارم داستان مریم و روح القدس را، و این نافی این نیست که من بسیار بهتر از خیلی ها می دانم که یک نطفه چه شرطی برای انعقاد دارد . من سخت دوست می دارم داستان پایین کشیدن روح القدس از عرش به عشق مریم را. من دوست می دارم که معجزه را باور کنم تا شاید بتوانم معجزه گر باشم

تلاش دین ستیزان امروز حاصلی جز موجه تر کردن افراطیون دیندار ندارد

 

مسلمانیم و با مسلمانان زندگی می کنیم، آیا زیبا دیدن حق ما نیست؟

من به مکه رفته ام و در هیچ لحظه ای از عمرم تفکیک روح و جسمم را بیشتر از آن لحظه که برای اولین بار به آن مکعب سیاه نه چندان بزرگ نگاه کردم درک نکرده ام

من نیز خوب می دانم که آنجا خانه ی شخص خدا نیست. اما آن مکان نیز به مراتب بیش از زیبایی بارش برف در شبی زمستانی با نزول کریستالهای آب از لایه های جوی تفاوت دارد و گناهی نیست اینگونه دیدنمان

 

احمق نیستم که اینگونه می بینم. شاید از میان همه ی آنها که به تعبیر برخی شاید احمق باشند، بسیاری نیز در اوج آزادی زیبا دیدن را دوست می دارند

دین جزیی از تاریخ نیست، دین تلقی زیباییست از انسانیت که گهگاه حربه ای شده در دستانی پلید و تقدس گرا، همانگونه که تمامی مفاهیم زیبا همچون عشق صداقت و آزادی هرروز دستاویز می شوند

اینکه زمان های دور، در حرا یا طور چه اتفاقی افتاده بر هیچکس مشخص نیست. اما دین ستیزان امروز معتقدند هر آنچه موید آنهاست در سیاه سازی چهره ی دین، حقیقت و علم است و هر آنچه در تایید مزایای ادیان الهی، کذب محض

من این روزها دریافته ام که هرگونه تعصبی خطرناک و مخرب است و من از این تعصب دین ستیزی سخت بی زارم

 

حتی شاید بتوان گفت که نه فقط با دین که با احساس نیز می ستیزند و من این احساس گریزی را دوست نمی دارم. من از زندگی در زیر سقفی که تماما علم است و منطق بسیار می ترسم. من هنوز هم باورهای زیبا و شیرین و کودکانه را دوست می دارم

" /> سودای بتان - هاله حامدی فر | Haleh Hamedifar

سودای بتان

اشتراک گذاری

سودای بتان

Like
Like Love Haha Wow Sad Angry
51

چند روز پیش داشتم دانه های برف را نگاه می کردم، توی شب دانه های سفید در آسمان برفی که گویا تهش چیزی روشن کرده اند، صدای فرو رفتن پا در برف و یادآوری شب های برفی به انتظار تعطیلی صبح، همه و همه حس های خوب و زیباییست که باریدن برف در تهران برای من می آورد. همه و همه در یک کلام کوچک و آن هم برف

 

آیا تعبیر همه ی ما از این واژه همین است؟ یا شاید کسی را به یاد مخلوط اشک های گرمش با دانه های سرد برف بیاندازد در یک وداع، یا حتی نگاهی که از ورای دانه های برف گذر کرده و قلبی را به آتش کشیده، یا به یاد تولد نوزادی در یک شب سرد زمستانی که گونه های سرخش طلوع شادی بوده، یا حتی وداع با آن یار کزو خانه ی ما جای پری بود در بهشت زهرا … آیا آنچه بنام برف می شناسیم چیزی جز تعبیر ماست؟ آیا اگر شاعری در وصف زیبایی برف بسراید، حق می دهیم به کسی که بگوید چرا با این مزخرفات مغز مردم را پر می کنید؟ برف چیزی نیست جز بارش کریستال های آب که در اثر فلان پدیده جوی حادث می شود

 

آیا اگر واقعیت زندگی را از دریچه عرفانی نگاه کنیم این به معنی زیر سئوال بردن حقیقت و کتمان علم و بدیهیات است؟ اگر فرضیه داروین را بپذیریم اما از داستان آدم و حوا لذت ببریم چه؟ اگر بدانیم که کعبه جز چند تکه سنگ در حجمی مکعب شکل بیش نیست اما دل به اوج احساس مسجد الحرام بسپاریم، کوته فکری است؟

دین ستیزی این روزها با نقاب تعصب علمی بوی همان تحجر های دین مدارانه را می دهد

 

اما من دوست دارم تعبیر عارفانه ی خلقت را، من دوست دارم نشستن یتیمان بر زانوهای علی را، من شب عاشورا را سخت

دوست می دارم، من دوست دارم زیبایی و و آن همه عرفان طواف را، من دوست دارم با آن مشقت بین صفا و مروه مقام مادری را ارج نهادن، من دوست دارم لغزش سبدی بر روی آب را که پاره ی جانی را به سوی قصری می برد. من دوست دارم تعبیر عاشقانه از هر چیز را

من دوست دارم داستان حسین را که شاید همان سیاووشان باشد، من دوست دارم گرامی داشت به مسلخ رفتن شجاعت و صداقت را در برابر بزدلی و خدعه . اگر عاشورا ملعبه ای در دست برخی شده هرگز حقی را از من در پیدا کردن زیبایی های آن نباید بگیرد

 

من داستان های زیبای عرفانی را دوست می دارم، کندن بیستون هم معجزه ای را می ماند اما من فرهاد کوهکن را دوست می دارم و زیبایی داستانش مرا فارغ از آن می کند  که حقیقت است یا مجاز. چراکه من آن عظمت عشق را دوست می دارم

اگر روزی مریدان حافظ عرصه را بر مردمان تنگ کنند، و بر اساس تعبیر ابیات حق و ناحق کنند، آیا همگان از علم و منطق و حقوق دشنه ها می سازیم تا قامت یک رفیق چند صد ساله را نشانه بگیریم؟ حافظی که زیباترین تلقی انسان از زندگی است و زیبایی ساختن لزوما منطقی نیست. اگر همیشه بر مدار علم و عقل گشتن را دوست می داشتیم هرگز نشئه ی شرابی نبوده ایم

 

من دوست دارم داستان مریم و روح القدس را، و این نافی این نیست که من بسیار بهتر از خیلی ها می دانم که یک نطفه چه شرطی برای انعقاد دارد . من سخت دوست می دارم داستان پایین کشیدن روح القدس از عرش به عشق مریم را. من دوست می دارم که معجزه را باور کنم تا شاید بتوانم معجزه گر باشم

تلاش دین ستیزان امروز حاصلی جز موجه تر کردن افراطیون دیندار ندارد

 

مسلمانیم و با مسلمانان زندگی می کنیم، آیا زیبا دیدن حق ما نیست؟

من به مکه رفته ام و در هیچ لحظه ای از عمرم تفکیک روح و جسمم را بیشتر از آن لحظه که برای اولین بار به آن مکعب سیاه نه چندان بزرگ نگاه کردم درک نکرده ام

من نیز خوب می دانم که آنجا خانه ی شخص خدا نیست. اما آن مکان نیز به مراتب بیش از زیبایی بارش برف در شبی زمستانی با نزول کریستالهای آب از لایه های جوی تفاوت دارد و گناهی نیست اینگونه دیدنمان

 

احمق نیستم که اینگونه می بینم. شاید از میان همه ی آنها که به تعبیر برخی شاید احمق باشند، بسیاری نیز در اوج آزادی زیبا دیدن را دوست می دارند

دین جزیی از تاریخ نیست، دین تلقی زیباییست از انسانیت که گهگاه حربه ای شده در دستانی پلید و تقدس گرا، همانگونه که تمامی مفاهیم زیبا همچون عشق صداقت و آزادی هرروز دستاویز می شوند

اینکه زمان های دور، در حرا یا طور چه اتفاقی افتاده بر هیچکس مشخص نیست. اما دین ستیزان امروز معتقدند هر آنچه موید آنهاست در سیاه سازی چهره ی دین، حقیقت و علم است و هر آنچه در تایید مزایای ادیان الهی، کذب محض

من این روزها دریافته ام که هرگونه تعصبی خطرناک و مخرب است و من از این تعصب دین ستیزی سخت بی زارم

 

حتی شاید بتوان گفت که نه فقط با دین که با احساس نیز می ستیزند و من این احساس گریزی را دوست نمی دارم. من از زندگی در زیر سقفی که تماما علم است و منطق بسیار می ترسم. من هنوز هم باورهای زیبا و شیرین و کودکانه را دوست می دارم

Like
Like Love Haha Wow Sad Angry
51

نظر بدهید